آدرین آدرین ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

ادرين زيباترين هديه خداوند

گل پسرم پسر تمیزیه

تازگیا هر جا یه کم کثیف بشه یا اشغالی بریزه منو صدا میزنی مامان بعد هم با دست اشاره میکنی  به اونا  ...هر چی روزنامه یا کاغدی باشه که مربوط به کارای بابا باشه میبری میریزی اشغال دون اببخش بابایی ادرین نمیدونه اونارو لازم داری ...
29 آبان 1392

تولد دوسالگيت مبارككككك عزيزم

ادرين جونم بالاخره بعد از دو هفته اي اومدم با كلي مطلب كه از قبل از تولدت تا امروز كه همه رو يادداشت   كردم و بايد كلي وقت بذارم تا بتونم همه رو واست بنويسم عزيزم .... سر انجام در روز سوم ابان سال هزارو سيصدو نود دو تولد دومين سال زندگيه ،تو ستاره اسموني رو جشن گرفتيم ...جشني كوچولو ،اما به وسعت قلبهايي كه صميمانه دوستت داشتند .... ادرين با تمام مشكلاتي كه اين روزا در رفت وامد واسه كار وهمينطور كارهاي خونه  دارم وداشتم ..از صميم قلبم ميخواستم واست تولد بگيرم ....چون ميدونم اين روزها ميرند وديگه تكرار نميشن.....فك كن از تابستون قصد داشتم برم خريد و اخرش هم نشد تا نزديكاي تولدت و چون داشت ماه محرم ميومد...ديدم نميشه ت...
29 آبان 1392

شیرین پسر تو عید 92

شیشه عطر بهار لب دیوار شکست و همه جا پر شد از بوی خدا.......(نورزتان مبارک) بله پسرم اولین روز رفتیم دیدن مامان بزرگ ها بد نبود همه بهت عیدی دادند اول از همه بابااردوان بعد هم مادر بزرگ ها وعمه ..عمو ..خاله ..و بقیه فامیل هر وقت که هرجایی میرفتیم ....بعد عکس عیدیات رو میذارم و یه عکس که با عمو افشین و انیتا جون انداختی....       بعد از چند روز خاله لیدا اینا اومدند وای که تو این روزا خیلی کارای جالبی میکنی دیگه کاملا (ایین)و(ای ین)یعنی ارین ...وبه خاله لیدا میگی ( لالا)و به گیتا ( تاتا)و یه میمون خوشگل داری که میخنده میگه ای لاو یو و شما میگی( ای لو) به پدر جون هم میگی ...
29 آبان 1392

خاطرات20 ماهگی ادرینی

وای عسل مانی ببخشید کلی ازت خاطره دارم که هنوز هیچ کودومو نتونستم واست بنویسم ولی سعی میکنم از امشب هر وقت خوابیدی بیام تونت اخه وقتی بیداری اصلا نمیذاری یه کلمه هم بنویسم باید شبا بیدار بمونم تا بتونم خاطرات شیرین این روزا رو واست بنویسم دیروز صبح وقتی کم و بیش صبونت رو خوردی گفتم بیا سفره رو جمع کنیم و ازت خواستم کمک کنی یهو دیدم بطری شیر که بزرگ هم بود مث مرد کوچولو ها  برداشتی  تازه دولا شدی کیسه نون رو هم میاریوردی وای الهی دورت بگردم مانییی   ...
29 آبان 1392

مسافرت کیش

یه روز من و بابا تصمیم گرفتیمبه همراه شما  بریم یه اولين  مسافرت اونم يه جاي  دور تر گفتیم بریم کیش که واسه شما هم سخت نباشه ....خلاصه من مشغول جمع اوری چمدون هامون شدم و شما خیلی شیطونی میکردی هر چی لباس جمع میکرم میومدی میریختی بیرون و خودت میشستی تو ی چمدون می گفتم نکن پسرم و گوش نمی دادی من گذاشتم رفتم تا بازی بکنی بعد وقتی از چمدون سیر شدی بیام جمع کنم . بعد از چند دقیقه اومدی از اتاق بیرون. رفتم کارمو ادامه بدم اومدم دیدم دوباره همون لباسارو ریختی تو چمدون مثلا خواسته بودی لباسارو بزاری سرجاش (الهي فداي جم كردنت ) بعد من مجبور شدم هی اینورو و اونور برم تا وسایل مورد نظر رو جمع کنم...شما هم عین جوجه مدام پشت سرم  ...
29 آبان 1392

روز جهاني كودك

روزت مبارككككككككك پسر قشنگم ا مروز روز جهاني كودكه روز زيباترين غنچه هاي در حال شكفتن .....روز قشنگترين هديه هاي خداوند روز حضور فرشته هاي اسماني.....با پاكترين و معصومانه ترين احساسات روز دست هاي كوچكي كه به حالت نياز به طر ف ما بلند ميشه.....و ان نگاهي كه عمقش پر شده از احساس ...عشق...صفا....صميميت.... خداوندا ....خدايا ....سپاس ميگويمت به خاطر لطفت ...مهربانيت ..و عظمتت كه اينگونه اين زيباترين را به كاشانه ما سپردي .....تا عشقش گرما بخش زندگيمان شود..... و بار ديگر ....خداوندا ...اي عالي مرتبه .....اين فرزند كوچكمان را تا ابد در پناهت حفظ بفرما و انوار الهيت را هاله اي قرار بده بر وجود نازنينش .... امين...
19 مهر 1392

ادامه خاطرات عسلم

الان كه دارم واست مينويسم نشستي بغلم و داري نماز ميخوني ....الهي قربون نماز خوندنت برم مهر رو گذاشتي روي ميز وهي سرت رو ميذاري روش و ميگي الله و ابر  تقريبا دو سه ماه پيش بود يه زير پايي واسه دوش حموم داشتيم كه من شسته بودمش ...بنابراين وقتي همه لباسار و جمع كردم اونم با لباسا اوردم داخل خونه يه هو ديدم برداشتيش و پهن كردي تو خونه به صورت كج همونطوري كه ما رو به قبله به گوشه مي ايستيم و بعد به حالت سجده شروع كردي به نماز خوندن من و بابا هم تا ديديم اين صحنه رو حسابي لذت برديم از اين همه دقتت عزيز و شيطونكم..... اين روزا هر روز بهتر و بهتر صحبت ميكني ...خدارو شكر و هنوز هم به شكر خدا غذات رو ميخوري ...بازهم با بابا رفتيم تهرا...
19 مهر 1392

بيست و سه ماهگيت هم مبارك

پسر عزيزو قشنگم يك ماه ديگه تولد دو سالگيته عزيز دلم از صميم قلب خوشحالم  و از طرفي هم از حالا دلم شور ميزنه اخه خيلي كارا بايد انجام   بدم .چون ميخوام واست يه تولد خوشگل بگيرم با تمي كه فك كنم خيلي خوشت بياد...راستي تو وبلاگتم زودتر  جشن گرفتم   ادرين جون عزيزم اين روزا خيلي شيرين زبوني ميكني ......خيلي وقتا صدام ميكني ميگي : ماما ..ماما ..منم كاري دارم حواسم نميشه جوابتو بدم ...بعد ميگي :مانييي مانيييييي الهي فدات شم برق سرم ميپره و ميگم :جانم عزيزم جانم الهي فدات شم اخه فهميدي قند تو دلم اب ميشه وقتي ميگي مانيي. ..   راستي بعضي وقتا هم صدام ميكني :گيتا ...رفته بوديم شمال بابا ميگفت گيتا پا ش...
17 مهر 1392

استودیو عکس خاله لیدا

این عکسهای قشنگ  رو خاله لیدا وقتی هجده ماهه بودی ..یه شب قبل از ینکه بریم کیش ازت گرفت ....واییی دستش درد نکنه و از همه مهمتر ایین خوشگل و هنرمند خاله اینارو طراحی کرده مرسی فرشته من   ...
20 شهريور 1392