خاطرات20 ماهگی ادرینی
وای عسل مانی ببخشید کلی ازت خاطره دارم که هنوز هیچ کودومو نتونستم واست بنویسم ولی سعی میکنم از امشب هر وقت خوابیدی بیام تونت اخه وقتی بیداری اصلا نمیذاری یه کلمه هم بنویسم باید شبا بیدار بمونم تا بتونم خاطرات شیرین این روزا رو واست بنویسم
دیروز صبح وقتی کم و بیش صبونت رو خوردی گفتم بیا سفره رو جمع کنیم و ازت خواستم کمک کنی یهو دیدم بطری شیر که بزرگ هم بود مث مرد کوچولو ها برداشتی تازه دولا شدی کیسه نون رو هم میاریوردی وای الهی دورت بگردم مانییی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی