تولد دوسالگيت مبارككككك عزيزم
ادرين جونم بالاخره بعد از دو هفته اي اومدم با كلي مطلب كه از قبل از تولدت تا امروز كه همه رو يادداشت كردم و بايد كلي وقت بذارم تا بتونم همه رو واست بنويسم عزيزم ....
سر انجام در روز سوم ابان سال هزارو سيصدو نود دو تولد دومين سال زندگيه ،تو ستاره اسموني رو جشن گرفتيم ...جشني كوچولو ،اما به وسعت قلبهايي كه صميمانه دوستت داشتند ....
ادرين با تمام مشكلاتي كه اين روزا در رفت وامد واسه كار وهمينطور كارهاي خونه دارم وداشتم ..از صميم قلبم ميخواستم واست تولد بگيرم ....چون ميدونم اين روزها ميرند وديگه تكرار نميشن.....فك كن از تابستون قصد داشتم برم خريد و اخرش هم نشد تا نزديكاي تولدت و چون داشت ماه محرم ميومد...ديدم نميشه تولدت رو مث پارسال به تاخير بندازم...رفتم خريد وو هول هول بالاخره يه چيزايي واست اماده كردم ....چون خيلي ماهي دوست داشتي تصميم گرفتم تولدت در يايي باشه و تمام تلاشم رو كردم ...هرچند خيلي نشد ،اون چيزي كه ميخواستم ولي خدارو شكر به خوبي وسلامتي پيش رفت ....چون سال گذشته خاطره سنگين وبدي رو پشت سر گذاشتيم......بگذريم حالا از شاديا و خوشيا خوش حرفيات بگم كه پسر قشنگم ديگه داره كامل صحبت ميكنهديگه واسه خودت اقايي شدي .....خدارو شكر عشفم
خاله ليدا ي مهربون و ايين و ارين جون با تمام اينكه درس دارند و خيلي هم روي درساشون حساسند ولي به خاطر شما اومدن همدان....تا تولدت اينجا باشند ...عكسات رو ،همش خاله جون گرفته وهنوز به دستم نريسده ...اكشال نداره پسملي ...منتظر عكسات هستم تا بعد بذارمشون واست..الان دو هفته اي از تولدت ميگذره و فعلا اجازه ندادي جشنات رو باز كنم ..هر وقت كه ميخوام باز كنم ميگي:نه نه ...بذار بومونه منم هي كوچولو كوچلو هر دفعه يكيش برميدارم تا زياد بهم گير ندي...ولي تصميم گرفتم از روزي كه خداي مهربون تو رو بهمون داد و هر ماهگرد ت يه خاطره كوچولو بنويسم تا شايد بتونم چكيده اي از خاطراتت رو از اول بنويسم تا يك سالگيت چون بعد از يكسالگيت واست خاطره نوشتم ....