آدرین آدرین ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ادرين زيباترين هديه خداوند

ادامه خاطرات عسلم

1392/7/19 0:32
نویسنده : گيتا
412 بازدید
اشتراک گذاری

الان كه دارم واست مينويسم نشستي بغلم و داري نماز ميخوني ....الهي قربون نماز خوندنت برم مهر رو گذاشتي روي ميز وهي سرت رو ميذاري روش و ميگي الله و ابر  ماچتقريبا دو سه ماه پيش بود يه زير پايي واسه دوش حموم داشتيم كه من شسته بودمش ...بنابراين وقتي همه لباسار و جمع كردم اونم با لباسا اوردم داخل خونه يه هو ديدم برداشتيش و پهن كردي تو خونه به صورت كج همونطوري كه ما رو به قبله به گوشه مي ايستيم و بعد به حالت سجده شروع كردي به نماز خوندن من و بابا هم تا ديديم اين صحنه رو حسابي لذت برديم از اين همه دقتت عزيز و شيطونكم.....

اين روزا هر روز بهتر و بهتر صحبت ميكني ...خدارو شكر و هنوز هم به شكر خدا غذات رو ميخوري ...بازهم با بابا رفتيم تهران پيش دكتري كه ميبردمت واسه رشد و غذا خوردنت اخه تا الان تمام نظراتي كه داشت درست بود ومن از اين دكتر خوب تشكر ميكنم ....و خبر ديگه اينكه  هنوز پيش خودم ميخوابي واسه اينكه بعد از يك ماهي كه تنها خوابيدي شبها بيدار ميشدي و گريه ميكردي من و بابا هم تصميم گرفتيم دوباره باخودم بخوابي ...خودمونيم بابايي رو از جاش بيرون كرديچشمک

ميخوام از شيرين زبونيات بگم ...

راستي به  مادر جون ميگي :ماجون 

به پدر جون:پ جون

عمو سياوش:عمو سااش ....امروز بعد اظهر عمو سياوش با باباي اومدن خونه وقتي زنگ زده بودن عمه فلورا كه پيش شما بود بغلت كرده بود تا درو باز كنه ...شما هم از ال سي دي ديده بوديشون گفته بودي :سااش...اومد

جديدا هم هر چي بهت ميگيم ميگي:نه بابا...نه بابا مثلا ميگم ادرين پي پي كردي ميگي: نه بابا ..نه بابا  يا ميگم بريم بشورمت  دوباره ناراحت ميشي ميگي :نه بابا ..نه بابا..

هر چي كه ازكسي بخواي و بهت بدن ميگي :مسي ...يه شب از خواب بيدار شدي گفتم شير ميخواي گفتي: نه نه اب منم بت اب دادم با اينكه نصف شب بود و چشات بسته بود گفتي :مسي

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)