14ماهگی عسلم
ادرین قشنگم امروز تولد ١٤ ماهگیته ...باورم نمیشه این همه روزا دارن تند تند میگذرن وتو شیر مرد مامان بزرگ و بزرگتر میشی ولی یه کم کسالت داری اخه بابایی هفته پیش سرما خورده بود وتو انقدر رفتی بغلش تا تو هم سرما خوردی ....من خیلی غصه خوردم چون تازه از یه بیماری سخت پیروزمندانه بیرون اومده بودی ..شب اول تب کردی و من اون شب گریه کردم واست چون نگرانت بودم حسابی ....
وبردیمت دکترشب که تب داشتی عمه فلورا هم موند خونمون و ٤ صبح از خواب بیدار شدی گفتی تاب تاب یعنی تاب بازی وبردیمت با تبی که داشتی تاب بازی کردی
ادرین جون تا الان به اندازه ٢-٣ متری راه میری بعد میخوری زمین
تاب تاب و داغه وادای خروپف پدر جون رو هم در میاری و حموم هم میگی هر وقت هم ایین واریین جون بیان خونمون آیین هم مبگی .هر قت هم شیر بخوای یواشکی میگی مم مم ممالهی قربونت برم که وقتی اینجوری میگی منو تسلیم خودت میکنی ...آخه غذا نمیخوری ومن حسابی نگرانتم چون الان توی رشدی واگه خوب نخوری رشدت به مشکل میخوره گاهی از ناراحتی گریه میکنمو به همین خاطر بابا میگه بهت مم ندم تا تو غذا بخوری ولی با این نحوه درخواستت ديگه دلم نمياد
ولی یه چیزه دیگه اینقدر میای بادکمه های لپ تاپ بازی میکنی سر فولدر عکسات یه بلایی آ؟وردی که دیگه هیچکدوم باز نمیشن ومن خیلی ناراحتم
راستي از اين شكلكهاي متحرك خيلي خوشت مياد