خاطرات قبل از عید92 جوجو مانی
ادرین جون عشق مانی چند روز مونده به عید واسه یه کاری رفتیم تهران خونه خاله لیدا و بعد با خاله جونیو ایین جون رفتیم بیرون خرید رفتیم مگا مال اونجا به خاطر عید حسابی سقف رو با بادکنک جشن گرفته بودن ...بعد از مدتی دیدم همش قر میزنی گفتم مان چی میخوای گفتی باد باد (بادکنک)وای عسل مانی همه باد باد ا تو سقف بود بعدا متوجه شدم تو سبد خرید بعضیا بادکنک هست خلاصه بابایی بغلت کرد تا بره واست باد باد پیدا کنه تا اینکه ته سلن شرکت لادن طلایی واسه تبلیغ بچه هارو گریم میکردند و بهشون بادکنک و یه عکس هم ازشون میگرفتن یه پیشو ی خوشگل دیدیم از ته سالن داره میاد ....
شب هم رفتیم فست فود چیزی بخوریم اونجا نوشابه رو زدی ریختی بعد هم حسابی هل شدی یه جیغ بلند کشیدی همه نگامون کردن وای مانی ابرومون بردیبعدم خلاصه نفهمیدیم چی خوردیم و بالاخره برگشتیم خونه......
فردای اون روز هم با ایین جون برگشتیم همدان تا ایین هم که از درس و مدرسه حسابی خسته شده بود بیاد استراحت ...منم واسش یه برنامه هایی چیدم تا یه کوچولو بتونم خوشحالش کنم
اخه مامانی عاشق ایین جونو ارین جونه خیلی دوسشون دارم مانییییییی....
راستی پسر م قبل از عید با بابا بردیمت سلمونی وموهای بلند شدت رو کوتاه کردیم ولی علی رغم تصور مون مثل اقاها نشستی فقط نذاشتی پیشبند واست ببنده ..لباستم پر از مو شد